سیره امام على علیه السلام
در کتاب کشف الغمه نوشته شده است که بدر الدین لؤلؤ عامل موصل از بعضى علما درخواست کرد تا احادیث صحیح و گوشهاى از آنچه درباره فضایل و صفات على (ع) نقل شده است استخراج کنند.این صفات بر«انوار شمع اثنى عشر»نوشته و به آرامگاه آن حضرت برده شد.وى مىگوید: «من این شمع را دیدم».آنچه در اوصاف على (ع) مىآید مطالبى است که از کتاب صفین و از جابر و ابن حنفیه و دیگران و نیز از کتاب استیعاب نقل شده است.بدر الدین با خواندن این صفات گفت:او (على) نکوترین کسى است که صفاتش را دیده است.ما با استفاده از مجموع این روایات به خصوصیات برجسته آن امام همام اشاره مىکنیم.
على (ع) مردى میانه بالا بود.اندکى کوتاه و چاق.چشمانى سیاه و گشاده داشت.در نگاهش عطوفت و مهربانى موج مىزد.ابروانش کشیده و پیوسته بود.صورتى زیبا داشت و از نیکو منظرترین مردم به شمار مىآمد.رنگ صورتش گندمگون بود.چهرهاى گشاده و بشاش داشت.به جز موهاى اطراف سرش،موى دیگرى نداشت و سرش طاس بود و از پشت همچون تاجى مىدرخشید.گردنش از سپیدى به درخشش ابریقى نقرهاى مانند بود.ریشى انبوه داشت و بالاى آن زیبا مىنمود.گردنش ستبر و شانههایش همچون شانههاى شیرى ژیان،فراخ بود.
در روایتى دیگر ذکر شده است:شانههایش مانند شانههاى شیرى قوى جثه،پهن بود.بازوان نیرومندش،از شدت درهم پیچیدگى عضلات از ساعدش قابل تمیز نبود.مچها و نیز پنجههایى قوى و قدرتمند داشت.
در روایتى دیگر نیز آمده است:آن حضرت انگشتانى باریک و ساعد و دستى نیرومند داشت.و چنان قوى بود که اگر دست کسى را مىگرفت،بر او مستولى مىشد و طرف مقابل قدرت نفس کشیدن را از دست مىداد.شکمى بزرگ و پشتى قوى داشت.سینه وى فراخ و پرمو بود و سر استخوانهاى او که در مفصل با یکدیگر جفتشده بودند،بزرگ مىنمود.عضلاتى پر پیچ و تاب و ساقهایى کشیده و باریک داشت.بزرگى عضله دست و پاى او بهنجار و موزون بود و هنگام راه رفتن اندکى به جلو متمایل مىشد.چون به میدان کارزار روى مىآورد،با هروله و شتاب مىرفت. نیرومند و شجاع بود و در رویارویى با هر کسى،پیروز مىشد.به راستى خداوند او را با عز و نصر خود تایید کرده بود.
مغیره در این باره گفته است:على (ع) همچون شیر بود،بلکه از شیر قوىتر و اندامش از اندام او بهنجارتر مىنمود.
سیره معصومان جلد 3 صفحه 18
سید محسن امین
القاب و کنیههاى امام على علیه السلام
1ـ امیر النحل
نحل زنبور عسل را گویند.شاعرى گفته است:
ولایتی لامیر النحل تکفینی عند الممات و تغسیلی و تکفینی و طینتی عجنت من قبل تکوینی من حب حیدر کیف النار تکوینی
«ولایت و دوستى من با امیر نحل،در وقت مرگ و غسل و کفن مرا کفایت مىکند. سرشت من پیش از آفرینشم با دوستى حیدر آمیخته،پس چگونه آتش مرا خواهد سوخت؟»1ـعلامه سبط ابن جوزى گوید: مؤمنان به زنبور عسل مانند،زیرا زنبور عسل چیز پاکیزه مىخورد و چیز پاکیزه مىنهد،و على امیر مؤمنان است.
2ـ امام صادق علیه السلام فرمود: محققا شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگان هستید. اگر پرندگان از محتواى درون زنبور عسل با خبر بودند یک زنبور عسل باقى نمىماند و همه را مىخوردند همچنین اگر مردم را از محبتى که شما از ما خاندان در دل دارید با خبر مىشدند شما را با زخم زبانهاشان مى خوردند و در نهان و آشکار به شما ناسزا مىگفتند .خداوند رحمت کند بندهاى از شما را که بر ولایت ما باشد.
2ـالأنزع البطین
انزع از ماده «نزع» است به معناى کسى که موى جلوى سر او ریخته باشد،و نیز به معناى کنده شدن و بریده شدن از چیزى است از جمله از شرک و گناه.
صفحه3
بطین از «بطن» است به معناى کسى که شکم بزرگ دارد، و نیز کسى که باطنش از علم سرشار است.
3ـرسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى على، خداوند تو را و خاندان و شیعیان و دوستان شیعیان تو را آمرزیده است، پس مژدهباد تو را که تو انزع بطین هستى، از شرک بریدهاى و از علم سرشارى.
4ـعلامه سبط ابن جوزى گوید:او را بطین گویند، زیرا باطنش سرشار از علم بود، او خود مىگفت : «اگر برایم بالشى تا کنند(بر آن نشینم و)همانا در تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم برابر یک بار شتر مطلب گویم».و او را انزع گیند، زیرا از شرک بریده بود.
5ـابن اثیر گوید: در وصف على علیهالسلام آمده که او انزع بطین بود. آن حضرت موى جلو سرش ریخته بود،و شکمى بزرگ داشت. و گویند: معنایش آن است که او از شرک بریده بود و باطن او از علم و ایمان سرشار بود
6ـابن منظور گوید: تازیان ریختگى موى جلوى سر را دوست مىدارند، و چنین کسى را به فال نیک مىگیرند.
3ـیعسوب الدین
7ـآن حضرت را یعسوب الدین و یعسوب المؤمنین نامیدهاند، زیرا یعسوب ملکه زنبوران عسل است که از همه قوىتر و هوشیارتر است،بر در کندو مىایستد و هر زنبورى که عبور مىکند دهانش را مىبوید، اگر بوى بدى از او بشنود مىفهمد که از گیاه بدى استفاده کرده،پس او را دو نیم مىکند و بر دو کندو مىافکند تا زنبورهاى دیگر عبرت گیرند.على علیه السلام نیز بر در بهشت مىایستد و دهان مردم را مىبوید،هر کسى را که بوى دشمنى خود ازاو بشنود در آتش دوزخ مىافکند.
4ـ ابو تراب
ابو تراب به معناى پدر خاک، یا دمساز خاک، یا پدر و رئیس خاکیان است.
8ـشاعربزرگ،شیخ کاظم ازرى رحمه الله گوید:
لم تکن هذه العناصر الا من هیولاه حیث کان أباها
«این عناصر (چهارگانه) از ماده او به وجود آمدهاند، زیرا که او پدر عناصر است.»
9ـشاعر توانا عبد الباقى افندى مصرى رحمه الله گوید:
یا أبا الاوصیاء انت لطه صهره و ابن عمه و اخوه ان الله فى معانیک سرا اکثر العالمین ما علموه انت ثانى الآباء فى منتهى الدو ر و آباؤه تعد بنوه
«اى پدر اوصیا،تو داماد عمو زاده و برادر طاها (پیامبر خدا) هستى».
«خدا را در وجود تو اسرارى است که بیشتر مردم عالم نمىدانند».
«تو در آخر دایره وجود (در قوس صعود)آن دومین پدر هستى که پدرانش فرزندان او به حساب مىآیند».
10ـ شیخ علاء الدین سکتوارى در محاضرة الأوائل(ص 113)گوید: نخستین کسى که به کنیه «ابو تراب» نامیده شد على بن ابى طالب رضى الله عنه است،این کنیه را رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، به او داد آن گاه که دید او بر روى زمین خوابیده و خاک بر پهلوى او نشسته است،از روى لطف و مهربانى به او فرمود:برخیز اى ابو تراب.
صفحه4
و این محبوبترین القاب او به شمار مىرفت،و از آن پس، به برکت نفس محمدى این کرامتى براى او گردید، زیرا خاک خبرهاى گذشته و آینده تا روز قیامت را براى او باز مىگفت. این را بفهم که رازى است بىپرده.
11ـعبایة بن ربعى گوید: به عبد الله بن عباس گفتم: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از چه رو على علیهالسلام را ابوتراب نامید؟ گفت: از آن رو که على علیه السلام صاحب زمین و حجت خدا بر اهل آن پس از رسول خداست، و بقاى زمین و آرامش آن به اوست، و از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم مى فرمود: چون روز قیامت شود و شخص کافر پاداش و نزدیکى و کرامتى را که خداى متعال براى شیعیان على آماده نموده ببیند گوید: «اى کاش من ترابى بودم» یعنى کاش از شیعیان على (ابو تراب) بودم. و این است معناى این آیه که کافر گوید: کاش من تراب (خاک) بودم.
علامه مجلسى رحمه الله در بیان این جمله گوید:ممکن است ذکر آیه در اینجا براى بیان علت دیگرى در نامگذارى آن حضرت به ابو تراب باشد، زیرا شیعیان او به جهت تذلل بیش از اندازه و تسلیم بودن در برابر فرمانهاى حضرتش تراب نامیده شدند ـ چنانکه در آیه کریمه آمده ـو چون آن حضرت صاحب و پیشوا و زمامدار آنهاست ابوتراب نام گرفته است.
5ـامیر المؤمنین
12ـ رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر مردم مىدانستند که على از چه زمانى امیر مؤمنان نامیده شد هرگز فضائل او را انکار نمىکردند. وى آنگاه این لقب گرفت که آدم میان روح و جسد بود (و هنوز آفرینش او کامل نگشته بود)، و آنگاه که خداوند (در عالم ذر از آفریدگان اقرار گرفت و)فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا». فرمود: «من پروردگار شما هستم، و محمد پیامبر شماست، و على امیر شما».
13ـ جابر بن یزید گوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: چرا امیر مؤمنان علیه السلام را بدین لقب نامیدهاند؟ فرمود: زیرا مؤمنان را آذوقه (علم و معرفت) مىرساند، مگر نشنیدهاى که در کتاب خدا (در داستان یوسف) فرموده: و نمیر أهلنا «و خانواده خود را آذوقه مىرسانیم» ؟!
14ـ امام صادق علیه السلام فرمود: آن حضرت به لقب امیر مؤمنان نامیده شده، و امیر از میرة العلم است (خوراک علم رساندن)، زیرا عالمان از علم او بهره مىبرند، و علمى را که از او ستاندهاند به کار مىگیرند.
15ـ عبد المؤمن مى گوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: از چه رو امیر مؤمنان را بدین لقب نامیدند؟ فرمود: زیرا آذوقه رسانى مؤمنان به دست اوست،اوست که آنان را خوراک علم مىدهد.
16ـ هنگامى که على علیه السلام به دنیا آمد و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به خانه ابى طالب رفت، على علیه السلام به وجد آمد و در چهره رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خندید و گفت: «سلام بر تو اى رسول خدا». سپس گفت: «به نام خداوند بخشاینده مهربان، تحقیقا مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نماز خشوع دارند». رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: تحقیقا به سبب تو رستگار شدند، به خدا سوگند تو امیر آنهایى که از دانشهاى خود به آنان خوراک معنوى مىدهى، و به خدا سوگند تو رهنماى آنانى و آنان به سبب تو هدایت مىیابند.
اشکال
از این اخبار استفاده مىشود که علت نامگذارى على علیه السلام به امیر المؤمنین آن است که مؤمنان از دست او خوراک معنوى مىگیرند و او نیز خوراک معنوى آنان را تأمین مىنماید، و این مىرساند که امیر از میر گرفته شده و این خلافى روشن است،زیرا امیر بر وزن فعیل از کلمه امر که مهموز الفاء است گرفته شده، و میر اجوف یائى است و میان انها در اشتقاق تناسبى وجود ندارد.
پاسخ
پاسخ این اشکال همان است که علامه مجلسى رحمه الله فرموده است که: «میره با کسره میم به معناى جلب کردن و فراهم آوردن طعام است، و پاسخ این اشکال که مبدأ اشتقاق امیر با میر یکى نیست از چند وجه است:
الف) این که قلب صورت گرفته باشد (جا به جایى حروف یا تغییر بعضى به بعض دیگر)، و این به چند جهت درست نیست و آن جهات روشن است.
صفحه5
ب) آن که امیر فعل مضارع به صیغه متکلم باشد، و آن حضرت این جمله را مىفرموده (امیر المؤمنین یعنى: مؤمنان را آذوقه مىدهم)سپس علم بالغلبه شده و به صورت اسم در آمده و حضرتش بدین نام مشهور گشته است، مانند تأبط شرا که جملهاى است که نام شخصى شده است .
ج) مراد آن است که امیران دنیا را از آن رو امیر گویند که به پندار خودشان عهده دار تهیه خوراک و آذوقه و ما یحتاج مردم در امر معاش آنهایند، و على علیه السلام هم امیر مؤمنان است و امارتش در امرى بزرگتر از امور فوق است، زیرا به آنان خوراکى مىرساند که موجب حیات ابدى و نیروى روحانى آنهاست گر چه با سایر امیران در مورد میر جسمانى نیز شریک است،و این بهترین وجه است».
توضیح
این که در کلمه «قلب» صورت گرفته باشد، درست نیست،زیرا اولا قلب خلاف قاعده ادبى است . ثانیا اگر عین الفعل میر (یاء) به فاء الفعل انتقال یافته باشد مى شود یمر، و وزن فعیل آن مىشود: یمیر، و روشن است که مقصود ما حاصل نمىشود زیرا یمیر غیراز امیر است. و اگر منظور از قلب، قلب جوهرى یعنى ابدال باشد، باز هم درست نیست، زیرا دلیلى براى این قلب وجود ندارد.
و این که امیر فعل مضارع باشد گر چه از وجه اول به واقع نزدیکتر است اما باز هم درست نیست، زیرا اگر فعلى به صورت اسم درآمد، بر اساس حکایت باید همیشه به یک صورت باشد و حرکت آخر آن تغییر نیابد، بنا بر این باید همیشه أمیر المؤمنین به صورت مرفوع خوانده شود در صورتى که مىدانیم إعراب این کلمه به حسب عوامل مختلف تغییر مىیابد.
اما وجه سومى کلامى وجیه و قولى لطیف است که به اندکى توضیح نیاز دارد.
توضیح آنکه: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم واسطه فیض خداوند به موجودات است و هر نعمت مادى و معنوى که به آفریدگان مىرسد به واسطه آن وجود مقدس است.
و از آن جهت که على علیه السلام دروازه شهر علم و فقه و حکمت رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم است، و نورش با نور آن حضرت یکى است و از منبع همان نور جدا شده و نفس و روح و جایگاه علم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است، و آن دو بزرگوار از یک پستان شیر معنا خوردهاند، و هر دو از نور خداوند جدا گردیدهاند، پس على علیه السلام در همه فضائل و مناقب ـ جز نبوت ـ شریک رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است، بنابر این آن وجود مقدس نیز واسطه فیض خداست و برکات مادى و معنوى از مجراى آن امام بزرگوار به آفریدگان به ویژه به مؤمنان مىرسد. از این رو مىتوان گفت که آن حضرت امیر و سالار مؤمنان است که مسئولیت فراهم آوردن آذوقه و خوراک معنوى مؤمنان به عهده اوست.
امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام ص 44
احمد رحمانى همدانى
امیر مؤمنان از صلب پدرى چون ابوطالب دیده به جهان گشود.ابوطالب بزرگ بطحاء (مکه) ورئیس بنى هاشم بود. سراسر وجود او، کانونى از سماحت وبخشش، عطوفت ومهر، جانبازى وفداکارى در راه آیین توحید بود.
درهمان روزى که عبد المطلب جد پیامبر در گذشت، آن حضرت هشتسال تمام داشت. از آن روز تا چهل ودو سال بعد، ابوطالب حراست وحفاظت پیامبر را، در سفر وحضر، بر عهده گرفت وبا عشق وعلاقه بى نظیرى در راه هدف مقدس پیامبر
صفحه6
که گسترش آیین یکتاپرستى بود جانبازى وفداکارى کرد. این حقیقت در بسیارى از اشعار مضبوط در دیوان ابوطالب منعکس شده است ;همچون:
لیعلم خیار الناس ان محمدا نبی کموسى و المسیح بن مریم
افراد پاک وخوش طینتباید بدانند که محمد صلى الله علیه و آله و سلم پیامبرى است همچون موسى وعیسى - علیهما السلام -.
همچنین:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا کموسى خط فی اول الکتب
آیا نمىدانید که محمد صلى الله علیه و آله و سلم همچون موسى (پیامبرى آسمانى) است وپیامبرى او در سرلوحه کتابهاى آسمانى نوشته شده است؟
یک چنین فداکارى، که به زندانى شدن تمام بنى هاشم در میان درهاى خشک وسوزان منجر شد، نمىتواند انگیزهاى جز عشق به هدف وعلاقه عمیق به معنویت داشته باشد، وعلایق خویشاوندى وسایر عوامل مادى نمىتواند یک چنین روح ایثارى در انسان پدید آورد.
دلایل ایمان ابوطالب به آیین برادر زاده خود به قدرى زیاد است که توجه قاطبه محققان بى نظر را به خود جلب کرده است. متاسفانه گروهى، از روى تعصبات بیجا، در مرز توقف در باره ابوطالب باقى ماندهاند وگروه دیگر جسارت را بالاتر برده، او را یک فرد غیر مؤمن معرفى کردهاند. حال آنکه اگر جزئى از دلایلى که در باره اسلام ابوطالب در کتابهاى تاریخ وحدیث موجود است در باره شخص دیگرى وجود مىداشت، در ایمان واسلام او براى احدى جاى تردید وشک باقى نمىماند، اما انسان نمىداند که چرا این همه دلایل نتوانسته است قلوب بعضى را روشن سازد!
فروغ ولایت ص14
آیت الله شیخ جعفر سبحانى
یکى از آن دو مرد،ابو طالب عموى پیامبر و سرپرست روزگار کودکى او و مدافع عمده او پس از بعثت آن حضرت مىباشد.البته حمایت این رادمرد از پسر برادرش-پیامبر (ص) -و دفاعش از او در مقابل تهدیدهاى قریش عامل اصلى استمرار زندگى پیامبر (ص) و دوام رسالت آن بزرگوار بود.آتش خشم قبایل قریش در طول چندین سال پیوسته بر ضد پیامبر فروزان بود و مىخواستند که خون آن حضرت را رو در رو یا نابهنگام بریزند و انجام این کار براى آنها-اگر ابو طالب،شیخ بطحا[رئیس حجاز] نبود که هاشمیان را رهبرى کند و از وجود آنان و جان خویش،حصارى استوار و نفوذ ناپذیر در اطراف پیامبر (ص) بسازد-بسیار آسان بود.
البته خوانندگان تاریخ اسلامى مىدانند که چگونه قبایل قریش به ابو طالب اخطار نهایى دادند تا پسر برادرش را از ناروا گفتن به پدرانشان و ناپسند خواندن خدایانشان و نابخردانه دانستن افکارشان، باز دارد و گرنه به او یورش خواهند برد،و مبارزه خواهند کرد تا یکى از دو گروه نابود شود و از بین برود.
اگر چه در ذهن ابو طالب تردیدى نبود که پذیرش مبارزه طلبى قریش بزودى به نابودى او و خانوادهاش از جمله پیامبر (ص) خواهد انجامید،نه تنها هیچ فشارى بر پسر برادرش وارد نساخت تا او از تبلیغ رسالتخوددارى کند بلکه از خطرهایى هم که قریش متوجه او ساخته بود،با او گفتگو کرد،و بعد بدون هیچ مقدمهاى براى کمک به او چنین گفت:«اى پسر برادر!به من و به خودت رحم کن و کارى را که تاب تحمل آن را نداشته باشم بر من متوجه مکن!».
صفحه7
هنگامى که پیامبر (ص) -قاطعانه،استهزاکنان به تهدید ایشان و بالاتر از حد گفتار-به این درخواست جواب رد داد،به عمویش اعلان کرد که حاضر نیست رسالتش را حتى با ملکوت زمین و آسمان،عوض کند،و هرگز آن رسالت را ترک نخواهد کرد تا این که یا خدا او را پیروز گرداند و یا در این راه هلاک شود، شیخ بطحا[ابو طالب]در این که تا پایان راه به همراه پیامبر گام بردارد،لحظهاى تردید به خود راه ندارد.بعد از این که پیامبر (ص) رو برگرداند،ابو طالب او را صدا زد و گفت:پسر برادرم بیا!،پس چون پیامبر به جانب او آمد به وى گفت:«پسر برادر برو!و آنچه دوست دارى بگو،بخدا قسم تو را هرگز براى چیزى،رها نخواهم کرد.» .
ابو طالب بر این پیمان مهم که تا پاى جان خود،با پیامبر (ص) بسته بود،پاى فشرد.و چون کوهى پا بر جا ایستاد،و هرگز خطرها او را نلغزاند،و مشکلات او را نرم نکرد و نیروهاى شر او را نترساند.فردى شقى از مردم مکه،شکمبه گوسفندى را روى پیامبر (ص) -که در حال سجده بود-انداخت،ابو طالب در حالى که شمشیرش را بلند کرده بود دستبرادرزادهاش را به دست گرفت و به جانب آنها رفت.و در همان حال که جمعى از کسانى که بیرون مسجد الحرام نشسته بودند،و قصد تعرض به پیامبر را داشتند،او را دیدند،به آنان گفت:«قسم به آن که محمد (ص) به او ایمان دارد اگر فردى از شما از جا بلند شود با شمشیرم بىامان او را مجازات خواهم کرد»و از آن جا گذشت در حالى که شکمبهاى را روى سر و صورت آنان واژگون مىکرد!
قبایل قریش بر ضد ابو طالب و فامیل او همقسم شدند و به جاى جنگ در برابر آنان به سلاح گرسنه نگهداشتن[محاصره اقتصادى]متوسل شدند.با علم به این که هاشمیان در آینده-اگر مقاتلهاى پیش آید-مبارزه خواهند کرد،از طرف دیگر در تنگنا گذاشتن آنها روحیه قریش را بالا مىبرد.پس محدودیت اقتصادى و اجتماعى براى آنها به وجود آوردند که تا سه سال ادامه داشت و آنان در آن مدت مجبور شدند تا در میان کوهىاقامت گزینند که بعدها به شعب ابو طالب معروف شد و هاشمیان در طول آن مدت گاهى مجبور مىشدند از برگ درختان بخورند تا از شدت گرسنگىشان کاسته شود.
در تمام آن موارد همت آن قهرمان پیر این بود که زندگى پیامبر را از خطر حفظ کند.ابو طالب در طول آن سالها بیشتر اوقات بعضى از خاندان خود و به طور خاص پسرش على را در بستر پیامبر مىخوابانید تا او را مانع خطر حمله ناگهانى به عزیزترین عزیزانش قرار دهد.
اسلام ابو طالب
از عجایب،این که شمارى از تاریخ نگاران و محدثان در کتابهایشان نوشتهاند که ابو طالب در حال شرک مرد و روایت مىکنند که این آیه:«پیامبر و کسانى که ایمان آوردهاند حق ندارند که براى مشرکان-هر چند از خویشاوندان باشند-پس از این که ثابتشد جهنمى هستند آمرزش بخواهند. »درباره ابو طالب نازل شده است،زیرا که پیامبر خواستبراى او طلب آمرزش کند و خداوند از آن نهى کرد.
به عقیده من احادیثى که در این مورد روایتشده است،جعلى است و جزیى از حملههایى است که امویان و همپیمانانشان بر امام على (ع) ،متوجه ساختهاند و البته قصدشان در پشت پرده این احادیث آن بود که براى توده مردم ثابت کنند،ابو سفیان پدر معاویه بهتر از ابو طالب پدر على است،زیرا که ابو سفیان مسلمان مرد و ابو طالب مشرک از دنیا رفت!
احادیثبا تاریخ نزول آیه هماهنگ نیست
گروهى از محدثان و مورخان به آن روایتهاى مجعول توجه کردهاند،بدون این که جنبههایى را که دلیل بر جعلى بودن آنها است مورد توجه قرار دهند و بدون این که قصد بررسى آنها را داشته باشند.و این موقعى است که تاریخ نزول آیه کریمه خود گواه است که درباره ابو طالب نازل نشده است،آن آیه، جزئى از سوره براءت است و آن سوره باتمام آیاتش-به جز دو آیه آخر (شماره 129 و 130) -مدنى است و آیه مذکور،آیه شماره 114 است.حقیقت این است که این سوره در سال نهم بعد از هجرت نازل شد،و پیامبر به ابو بکر دستور داد که در ایام حج همان سال-سالى که او را به عنوان رئیس امور حج فرستاده بود-جزء اول از آن سوره را با صداى بلند بخواند.
[1] 1-السیرة النبویة از ابن هشام ج 1 ص 266.
صفحه8
و پس از آن پیامبر على را فرستاد،و على آن آیات را از ابو بکر گرفت،زیرا که وحى بر پیامبر (ص) نازل شد و او را مامور ساخت که کسى نباید آن را ابلاغ کند جز خود وى و یا مردى از خاندانش.سوره از حوادثى که در جنگ تبوک اتفاق افتاده بود سخن مىگوید و جنگ تبوک در رجب سال نهم هجرى بوده است.
پس هر گاه سورهاى که مشتمل بر این آیه است در سال نهم بعد از هجرت نازل شده باشد هرگز آیه نمىتواند شامل ابو طالب شود که در مکه-حداقل دو سال پیش از هجرت-بدرود حیات گفته است.و طلب آمرزش براى میت،مطابق معمول،موقع اداى نماز بر او و پیش از دفن کردنش مىباشد.دلیل بر این مطلب،قول خداى تعالى است:«پیامبر و کسانى که ایمان آوردهاند حق نداشتهاند...»،این آیه مىرساند که پیامبر در حادثهاى که آیه در آن مورد نازل شده است،بتنهایى نماز نمىگزارده است،بلکه گروهى از مؤمنان در نماز جماعتبا آن حضرت بودهاند.
واقع مطلب این است که نماز میت پیش از هجرت مقرر نشده بود و اولین نمازى که پیامبر (ص) بر میتى اقامه کرد،نماز آن حضرت بر جنازه براء بن معرور انصارى در مدینه بود.درستتر این است که آیه مزبور،پس از این که پیامبر بر فردى از منافقین که اظهار اسلام مىکرد و در باطن مشرک بود نماز گزارد،نازل شده است.و قول صحیح این است که آن منافق،عبد الله بن ابى بن سلول بود که همان سال درگذشت،و در نفاق و کینه نسبتبه پیامبر (ص) و اسلام،مشخص بود.درباره او و پیروانش سوره«المنافقون»قبلا نازل شده بود.
و اگر محدثان و مورخانى که در کتابهایشان (از روى غفلت و حسن نیت) تهمت نارواى شرک ابو طالب را ثبت کردهاند،اندکى با منطق سلیم مىاندیشیدند هرگز دچارچنین اشتباه تاریخى آشکارى نمىشدند.
قول به مشرک بودن ابو طالب یعنى این که او به خدایى بتها معتقد بوده است،در صورتى که ایمان ابو طالب به الوهیتبتها با اعتقاد وى به راستگویى محمد (ص) که از طرف خدا و از راه وحى خبر مىداد، و بر اساس رسالت آسمانى خود،به عبادت خداى یکتاى توانا،دعوت مىکرد سازش نداشت،در حالى که آن را از جبرئیل و از جانب خداى بزرگ دریافت کرده بود.این امر بیانگر آن است که عبادت بتها و پذیرش الوهیت آنها موجب انکار آفریدگار یکتاست.پس او وقتى که معتقد باشد به خدایى بتها،یا اعتقاد دارد که محمد (ص) بعمد،غیر حق،مىگوید و یا این که معتقد است محمد (ص) هر چه مىگوید از روى خیال و هذیان است،و به روش وسوسه شدگانى که از چیزهاى خیالى سخن مىگویند به طورى که گویا آنها را مىبینند!اگر بگوییم ابو طالب مشرک و به خدایى بتها مؤمن بوده است و در همان حال آن همه فداکاریها را در راه محمد انجام داده است،پس ناگزیریم شخص ابو طالب را در شمار دیوانگان و نادانترین نادانان فرض کنیم،چه او معتقد باشد که محمد بعمد سخن ناحق مىگفته است و یا معتقد باشد که او مورد وسوسه قرار گرفته است.اگر ابو طالب مشرک و عاقل بوده است و معتقد به این که محمد بعمد سخن غیر حق مىگفته است،و با این حال مىدیده-چنان که پیداست-نتیجه دعوتش هم براى او و هم براى قبیلهاش سالها گرسنگى،ویرانى،نابودى،و مرگ به بار مىآورد،حداقل لازم بود که به شدت از او جلوگیرى کند و تا مىتواند او را متوقف سازد و سخت گیرترین فرد بر او باشد زیرا در آینده مردم مکه شخص او را مسؤول همه گناهان برادرزادهاش خواهند دانست.
و اگر ابو طالب فردى مشرک عاقل و معتقد به این بود که برادرزادهاش وسوسه شده است و مىدید که دعوتش،همان طورى که واضح است،او و خاندانش را نابود خواهد ساخت،لازم مىبود که بر او ختبگیرد و زندانیش کند و به جامعه اعلان کند که او یاوهگوست و او مسؤول گفتههاى وى نیست.
و اما ابو طالب سرنوشتخود را با سرنوشتبرادرزادهاش گره زد و تا پایان کار بدوناعتنا به آنچه در آینده دامنگیر او و قبیلهاش مىشود،با او همراه بود،در همان حال او مىدید،که به سبب حمایت از برادرزاده،خطرها و گرفتاریها،گرداگرد خود او و قبیلهاش را فرا گرفته است.تاریخ اسلام به یاد ندارد،که ابو طالب على رغم آنچه براى او و خاندانش پیش آمد یک کلمه درشت و یا ناروا به برادرزادهاش گفته باشد،بلکه جان خود و خانوادهاش را فداى او کرد و با او معاملهاى کرد که هیچ پدر مهربانى با عزیزترین فرزندش نکرده بود و به او گفت:پسر برادرم برو!آنچه مىخواهى بگو!پس به خدا سوگند هرگز تو را به سبب هیچ چیز ترک نخواهم کرد.ابو طالب با چنین اعمالى،یا مردى استبا ایمانى سرشار به حضرت محمد (ص) تا آن جایى که باور دارد،زیان و ضرر در این دنیا-هر اندازه بزرگ باشد-نمىتواند با آنچه از خوشنودى خداوند در کمک به رسالت او به دست مىآورد،برابرى کند،و یا دیوانهاى استسخت نادان که سختیها و زیانها را در راه کمک به مردى نادرست-که قیام به دعوتى کرده است که در آن نور امیدى از رستگارى نیست-تحمل مىکند.ابو طالب در طول این دعوت یازده سال زندگى کرده است که هر چه بر آن مىگذشتبر انبوه مشکلات افزوده مىشد.
طبیعى است که هرگز،هیچ عاقلى نمىگوید که ابو طالب بزرگوار،هوشیار دانا و قهرمان دیوانه بوده استسادهترین قواعد منطقى ما را وا مىدارد که بگوییم او مردى بود با درجهاى فوق العاده از ایمان به اسلام.تاریخ گواه است که مؤمنان بزرگ از
صفحه9
صحابه موقعى که حادثه سختى پیش مىآمد و درگیرى شدت مىیافت،فرار مىکردند،ولى ابو طالب فرار نکرد و در طول یازده سال از پاى در نیامد.
از اینجا ما درستى روایتى را درک مىکنیم که از امام صادق (ع) ،و او از پدرانش،و آنان از على (ع) نقل کردهاند،که روزى در صحن حیاط،در شهر کوفه نشسته بود و مردم اطرافش گرد آمده بودند،پس مردى بلند شد و گفت:«اى امیر المؤمنین تو در مقامى هستى که تو و پدرت را خداوند براى عذاب در آتش،وارد آنجا کرده است.»پس امام به او گفت:«خاموش باش!خداوند دهانت را بشکند،به خدایى که محمد را براستى مبعوث به نبوت کرده استسوگند،اگر پدرم از تمام گنهکاران روى زمینشفاعت کند، خداوند شفاعت او را پذیرا خواهد بود.» .
در حقیقت،ابو طالب بر خلاف آن چیزى بود که این محدثان و مورخان اثبات کردهاند.او نسبتبه اسلام آکنده از ایمانى با ریشههایى عمیق بود،و به اندازه کوهها پایدار بود،ایمانى که نه با تهدیدهاى متوالى،متزلزل مىشد،و نه با گرسنگیهاى طولانى.البته او آن ایمان راسخ را پنهان داشت و خداوند دوبار به او پاداش مرحمت کرد.هدف او از مخفى داشتن این ایمان راسخ پاسدارى از زندگى پیامبر بود، که اگر باور خود را به اسلام اظهار کرده بود-در حالى که رئیس قبیله هاشم و فرزندان مطلب بود-بىگمان پیوند میان او و قریش قطع مىشد.و او نمىخواست،این پیوند را تا آنجا با مردم قریش قطع کند که منجر به انفجار مسلحانه در میدان جدایى افکن جنگ شود،به حدى که با زندگى او و قبیلهاش برخورد پیدا کند و بدان وسیله در حصارى که مردان هاشمى پیرامون محمد (ص) ایجاد کردهاند شکافى به وجود آورد تا دست[مردم قریش]به او برسد.
اما با وجود این که ابو طالب ایمان خود را پنهان مىداشت،از ابراز آن بارها خوددارى نکرد،و آنچه را در دل داشت چند بار به صورت شعر و چند بار به گونه نثر،به زبان آورد.از جمله اشعار وى شعر زیر است:
«براستى فهمیدم که کیش محمد از بهترین آیینهاى عالم است.به خدا سوگند که قریش هرگز به تو دست نخواهند یافت و تا آن روزى که در بستر خاک بخوابم دست از یارى تو بر نخواهم داشت.» .
و شعر دیگرش:«حقا که دانستهاند پسر ما به ما دروغ نگفته و قصد سخنان بیهوده نداشته است;شکیبا و رشید و دادگستر است و سبک مغز نیست،خدا را دوست مىدارد و لحظهاى از او غافل نیست، روسفیدى که ابرها به خاطر او که یاور یتیمان و پناهگاه بیوه زنان است،زمین را سیراب مىسازد. آفریدگار جهانیان با یارى خود،او راکمک کرده است و دین او را که حق است و باطل نیست استوار گردانیده است.» .
هنگامى که آگاهى یافت،قریش پیماننامهاى نوشته و در آن،به جدایى از قبیله هاشم و محاصره اقتصادى آنان همپیمان شدهاند چنین سرود:
«هان از طرف من به آن همپیمانان;خاندان لوى و خصا از تیره لویى از قبیله بنى کعب،بگویید،آیا نمىدانید که ما محمد را مانند موسى پیامبرى مىدانیم که نامش در کتابهاى آسمانى پیشین آمده است و بندگان خدا را به او محبتى است و نباید به کسى که خدا محبت او را در دلها نهاده است تاسف خورد،و براستى آن کسى که نامش در کتاب آسمانى شما پنهان است روزى چون نوزاد شترى به شما نزدیک خواهد شد» .
[2] 3-«فى رحاب على»از استاد خالد محمد خالد.
[3] 4-السیرة النبویة از ابن هشام ج 1 ص 279-280.
[4] 5-تعلیقات سید محمد باقر خراسانى بر احتجاج طبرسى ج 1 ص 346.
صفحه10
اما سخنان او به نثر;قسمتى از وصیت او به کسانش در آستانه مرگ:«بدانید که من درباره محمد به شما سفارش مىکنم زیرا او امین قریش و راستگوى عرب و واجد همه کمالاتى است که شما را به آنها سفارش کردهام،آیینى آورده است که دلها آن را پذیرفته ولى زبانها از ترس شماتت انکارش کرده است،... به خدا سوگند کسى راه او را نرفت مگر هدایتشد،و کسى از او پیروى نکرد،مگر به خوشبختى ستیافت،هر گاه اجل مهلتم مىداد شداید را از او باز مىداشتم و حوادث روزگار را از او مانع مىشدم»، «و شما اى توده بنى هاشم به نداى محمد لبیک گویید و او را تصدیق کنید رستگار و هدایت مىشوید... یارى کنید محمد را که او راهنماى شما به راه راست است» .
تمام مسلمانان مدیون ابو طالبند
گزافه نیست اگر بگوییم تمام مسلمانان از نسل حاضر و گذشتگان و کسانى کهدر آینده خواهند آمد همگى در اسلامشان مدیون ابو طالبند،زیرا بقاى رسالت اسلامى از جمله نتایج زندگى پیامبر اکرم (ص) و استمرار حیات آن بزرگوار است تا این که خداوند دینش را کامل کرد.و حمایت ابو طالب از پیامبر،سد بزرگى بود میان قریش و ریختن خون پیامبر (ص) .این سخن را در پاسخ به یک مساله اسلامى در حضور گروهى از علماى اسلامى بیان داشتم،یکى از حاضران پرسش زیر را مطرح کرد:
همان خدایى که اراده فرموده است تا رسالت اسلامى باقى بماند و منتشر شود،قادر بر نشر و ابقاى آن بدون ابو طالب و حمایت او از پیامبر نیز هست.پس تو چطور مىگویى که همه ما در اسلام خویش مدیون ابو طالب هستیم؟و من چنین پاسخ دادم:
ما مثل همه مسلمانان ایمان کامل داریم اراده خداوند تعلق گرفته استبه این که اسلام بماند و انتشار یابد،چنان که ایمان داریم خداوند بر هر کارى تواناست و این که او هر گاه چیزى را اراده کند،و بگوید: بشو!پس مىشود.و ایمان داریم که خدا نه تنها بر حفظ حیات پیامبر (ص) تواناستبلکه قادر است که همه فرزندان آدم را مسلمان واقعى مؤمن به خدا و وحدانیت او،و روز جز او فرمانبردار تمام قوانین آسمانى قرار دهد و البته او قادر بوده است که تمام قبایل قریش را که دشمن محمد بودهاند،مطیع امر آن بزرگوار قرار دهد،بلکه قادر بوده است که همه مردم را مطیع امر خود قرار دهد بدون این که محمد را بیافریند.
اما ما با ایمان به همه اینها مىدانیم که خدا آن کارها را نکرده است و همه مردم را مؤمن قرار نداده است و دخالت مستقیمى براى این که اندیشه و عقاید آنان را تغییر دهد،نکرده استبلکه آنان را آزاد گذاشته است تا خود،هدایتیا ضلالت را اختیار کنند.مقصود این است که خداوند نخواسته است که مسیر حوادث عالم را با اعجاز و دخالت مستقیم خود،تعیین کند،بلکه اراده کرده تا جریان در این مورد مطابق وسایل عادى و اسباب طبیعى باشد.براى همین است که وحى را بر بشرى بنام محمد (ص) فرستاده است و اسلام را به وسیله او گسترش داده است.و خواسته است که قریش در اطاعتیا معصیت مجبور نباشند.و قریش به اختیار خود دشمنى با محمد (ص) و مبارزهبا او را برگزید،و ابو طالب ایمان به رسالت او و دفاع از پیامبر را-با تمام امکانات و افرادى که داشت-اختیار کرده است.حمایت ابو طالب و دفاع او از پیامبر (ص) یکى از عوامل حفظ حیات پیامبر و استمرار دعوت آن حضرت بود تا این که ابو طالب از این جهان چشم فرو بست.
آیا پاداش نیکى جز نیکى است؟
مىخواهم بگویم نسبتشرک دادن به مردى چون ابو طالب که در مقابل یازده سال پاسدارى از زندگى پیامبر (ص) حقش بر گردن همه مسلمانان ثابت است،از بدترین نوع بىمهریهاست،و پاداش دادن به بزرگترین نوع نیکى توسط بزرگترین نوع بدى است.چقدر بزرگوار و با عظمت و جلال است ابو طالب قهرمان،یکى از دو مرد بزرگ از پیروان پیامبر (ص) که دوام اسلام با وجود آن دو،و با کوشش آنان رابطه استوارى داشته است،و وجود آن دو تن در مورد بقاى اسلام تصادفى و اتفاقى نبوده است.
امیرالمؤمنین اسوه وحدت ص 69
برگرفته : http://imamalinet.net/Iview/Per/Emam/ArticleView.aspx?ArticleIdShow=1887